سلام دوست من
مي خواستم بگويم صدايي كه آن شب شنيدي،صداي يك پنجره باز رو به پاييز بود.صدايي از اعماق وجود و بدان كه صدايي را شنيدي كه نميتوان با آن عاشق شد صدايي كه ديوانه مي كند،ديوانه اي همچون مرا.... چند سالي است كه تارو پودم با آن گره خورده است صدايي كه مرا از كفتر چاهي تا سنگ صبور مي كشاند در ان شب صدايي را شنيدي كه عمق شكستن يك غرور زيباست و من عاشق آن شكستن زيبا هستم. و خوب ميداني كه چرا آن شب گريه كردي و من سرا پا بر نوشته ات گريستم نوشته اي زيبا كه زيباتر از صداي گريه ات نيست مثل صداي لنگه كفش، كفتر چاهي، سه شنبه ها...... و ميداني كه نميداني من چقدر اين صدا را دوست دارم ، ميپرستم.