من از تاريكي و سرما شنيدم .. از بهار سردوخاموش .. شنيدم كه از هنجره اي در حياط سرد پاييز تكيه بر درخت خشك باغچه مي گفتي سروپاي مرا سوز اشكهاي پنهانت فراگرفت
با دستاني سرد به انتظار شعرهاي سپيدت مي نشينم